۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

نقدی بر ويکی‌پديا فارسی (دانشنامه‌ی آزاد؟!)

ويکی‌پديا؛ کدام دانشنامه؟ کدام آزاد؟

۱۳۸۷ تیر ۸, شنبه

ايران بزرگ؛ واقعيت يا افسانه؟!



ايران بزرگ؛ واقعيت يا افسانه؟!

مناظره‌ی مهديزاده کابلی و سياوش آريا

باری سياوش آريا در دانشنامه‌ی آزاد ويکی‌پديا زير عنوان «ايران بزرگ» ‌نوشت:

از دير باز مفهوم واژه‌ی ايران عبارت از مجموع نواحی فلات ايران يعنی پارس (ايران کنونی) و افغانستان و بلوچستان و ترکستان غربی، بوده است.[۱] ريچارد فرای، استاد ايران‌شناسی در دانشگاه هاروارد آمريکا، می‌نويسد: «ايران بزرگ که شامل همه سرزمين‌های است که در آنجا در دوران تاريخی به زبانهای ايرانی سخن گفته می‌شد و فرهنگ ايرانی در آنجا پيروزمند و مسلط بود ... اما فلات ايران که مشتمل است بر افغانستان و ايران جزو ايران بزرگ به شمار می‌رود».[۲] بنابر اين، «ايران بزرگ، هرگز يک قلمرو سياسی نبوده، بلکه حوزه‌ی فرهنگ، تمدن و زبان قوم آريايی است، چه آنانی که در ايران کنونی می‌زيستند و چه کسانی که در افغانستان يا فرارود (ماوراء‌النهر) و يا شمال غرب هندوستان. زيرا، ايران بزرگ، بيشتر از آن که نتيجه کارنامه‌ی شاهان شمشيرکش باشد، ميراث ادباء، شعراء، دانشمندان و در يک کلمه فرهنگيان بوده است.»[۳]

اما، باور مهديزاده کابلی بر اين است که واژه‌ی «ايران بزرگ»، نه تنها ساختگی بلکه مبهم است. او می‌نويسد:

«ايران بزرگ» اصطلاحی جديد است که توسط خاورشناسان غربی ساخته و بر بستر تاريخی زبان، فرهنگ و تمدن آريايی که شامل افغانستان، ايران کنونی، قسمت‌های از پاکستان و آسيای مرکزی می‌شود، گذارده شده است.
در اين ترديدی نيست، که در نظر شرق‌شناسان، اين اصطلاح بار سياسی ندارد. زيرا، وقتی آنها می‌گويند «ايران بزرگ»، «ايران شرقی» و «ايران غربی»، منظور آنها از اولی به معنای گستره‌ی عظيم زبان، فرهنگ و تمدن آريايی (يعنی مجموع کشورهای يادشده در بالا) است، بهمين‌سان، از دومی به معنای «خراسان بزرگ» يا کشور افغانستان امروز و سرزمين‌های همجوار آن، مانند: خراسان کنونی و بخش‌های از پاکستان و آسيای مرکزی که درگذشته از لحاظ سياسی و فرهنگی باهم پيوند تاريخی داشته‌اند؛ و از سومی به معنای سرزمين «پارس» يا کشور ايران کنونی ياد می‌کنند.[٤] و در اين يادکردها، چنان که ريچارد فرای می‌گويد، آنها چندان پای بند قلمرو سياسی نيستند.[۵] اما، ايرانيان از اين اصطلاح خاورشناسان تعبير ديگر دارند که سبب ابهام می‌گردد. آنها می‌پندارند که گويی از ابتدای تاريخ تا هنگام انعقاد قرارداد پاريس بين ايران و انگليس، افغانستان از لحاظ سياسی جزئی از ايران کنونی بوده است! و اين ادعای پوچی است که با واقعيت‌های تاريخی همخوانی ندارد.

سياوش آريا:
با اين وصف می‌خواهيد بگويد که اصلاً ايران وجود خارجی نداشته است؟!

مهديزاده کابلی:
منظور من اين نيست که ايران وجود نداشته است؛ بلکه مقصود من اين است که در گذشته کشوری با اين وسعت و با اين نام و نشان وجود خارجی نداشته است.
همه می‌دانند که برای نخستين بار در دوره ساسانيان است که ترجمه کلمه‌ی اوستايی «ايرينه» (=آريانا؛ اسم قديم افغانستان امروزی)، به زبان پهلوی به شکل اران (ايران با تلفظ ياء مجهول) درآمده[۶] و مفهوم گسترده‌تر يافته است. گرچه برخی بر اين نظر هستند که شايد ساسانيان اصطلاح «ايران‌شهر» را بر حوزه‌ی اقتدار خود اطلاق می‌کردند، اما محرز نيست. چون تسلط سياسی اين امپرتوری در نهايت وسعت خود، بر افغانستان امروزی، فقط شامل هرات و بلخ می‌شد. ولی ايران‌شهری که جغرافی‌نگاران توصيف کرده‌اند، بسی پهناور‌تر از قلمرو سياسی ساسانيان بود.
به نظر من برای جلوگيری از هرگونه ابهام و سوءتفاهم احتمالی ميان مفهوم ايران تاريخی و ايران کنونی بايست راه منطقی‌تر جستجو کرد.

سياوش آريا:
خب، ايران بزرگ، همين مفهوم ايران تاريخی را می‌رساند. مگر اينطور نيست؟

مهديزداه کابلی:
نخست بايد ديد، ايران تاريخی کجاست، سپس بايد داوری کرد که آيا می‌توان پسوند بزرگ را برای آن به کاربرد يا نه؟ البته آن‌گونه که مورد نظر ايرانيان عزيز است.

سياوش آريا:
نظر شما در اين مورد چيست؟

مهديزداه کابلی:
ببينيد، برخی از تاريخ‌نگاران ايرانی، تعبير «ايران بزرگ» را از خاورشناسان غربی گرفته و چنين وانمود کرده‌اند، که اگر اروپايی‌ها افغانستان امروز را «ايران شرقی» خوانده‌اند، گويی چنان است که افغانستان در گذشته هرگز استقلال سياسی نداشته و همواره داخل در قلمرو دولت‌های ايرانی بوده است و افغانها هم هميشه تابع همان دولتها بوده‌اند. در حالی که اين فرض باطل است و من در اين باره هم در کتاب «درآمدی بر تاريخ افغانستان» (در بخش «سابقه تاريخی افغانستان») و هم در مقاله‌ی «ايران سرزمين فراموش شده!» به تفصيل سخن گفته‌ام. اما اينجا به‌همين مختصر اکتفا می‌کنم که جمعی از نويسندگان معاصر ايرانی با پيروی از چنين طرز تلقی، برغم تعبير خاورشناسان، مفهوم اصطلاح «ايران بزرگ» را از حوزه‌ی فرهنگی به حوزه‌ی جغرافيای تاريخی و سياسی گسترش داده و کلمه‌ی «ايران» را ميان «فلات» و «کشور - دولت ايران» مشترک به‌کار گرفته‌اند.
بدين‌سان، همه‌ی نويسندگان معاصر ايرانی همداستان شده‌اند تا اصطلاحات ساختگی ملهم از غربی‌ها، نظير «ايران بزرگ»، «ايران شرقی» و «ايران غربی» را به جای اصطلاحات تاريخی نسبت به گذشته در مورد ايران و افغانستان جابيندازند.

پانويس
۱- تمدن ايرانی، ص ۴۳
٢- ميراث باستانی ايران، صص ۴-۵
۳- ايران سرزمين فراموش شده!، وبگاه کابل‌نامه
٤- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٢٩ و ۳۰
۵- ميراث باستانی ايران، صص ۵
۶- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٢٢

منابع
ژ. دومزيل. تمدن ايرانی. ترجمه دکتر عيسی بهنام، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶.‎
فرای. ريچارد. ميراث باستانی ايران. ترجمه دکتر مسعود رجب‌نيا، تهران: چاپ ۱۳۴۴.‎
مقاله‌ی مهديزاده کابلی. ايران سرزمين فراموش شده!. وبگاه کابل‌نامه.
مهديزاده کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، قم: نشر صحافی احسانی، چاپ اول - زمستان ۱۳۷۶.

کدام سرزمين گهواره‌ی آيين زرتشت است؟


کدام سرزمين گهواره‌ی آيين زرتشت است؟

نگارش يافته توسط سياوش آريا

در دست تهيه است.

دروغ‌نگاری ايرانی

دروغ‌نگاری ايرانی

نگارش يافته توسط مهدی خراسانی

اين مکر و ريا گشت به گوش همه ياران
اين حيـله بشـد بـاور يـک ملـت نـادان
سيمين بهبهانی

دبيرسياقی دربارة حدود و ثغور خراسان می‌نويسد:
استان خراسان (مجموعة سه استان خراسان شمالی و جنوبی و رضوی) ايران به‌طور تقريبی مشتمل بر نيمی از خراسان قديم است. نيمة ديگر در افغانستان و ترکمنستان واقع است.[۱]

اين مطلب از دو جهت خالی از اشکال نيست:
۱- آقای دبيرسياقی، براساس کدام آمار و ارقام چنين نظر کارشناسانه داده که گويی خراسان کنونی نيمی از خراسان بزرگ بوده است؟!

آنچه که مسلم است، اين است که خراسان بزرگ، هيچگاه حد و مرز ثابت نداشته است و جغرافی‌نگاران قديم هم حدود و ثغور آن را با اختلاف ذکر کرده‌اند.

۲- اگر بر فرض محال بپذيريم که گويا خراسان کنونی نيمی از خراسان قديم است و نيمة ديگر مشتمل بر افغانستان و ترکمنستان! ببينيم که آمار و ارقام امروزی، صحت و سقم اين گفته را چگونه تأييد می‌کند:

در دست تهيه است.


پانويس
۱- دبيرسياقی ۲۳۵-۲۳۶؛ برگرفته از مقالة خراسان ويکی‌پديا، دانشنامة آزاد.

منابع
دبيرسياقی، محمد، «نامهای کسان و جايها و نسبتها و قبيله‌ها و کتايها»، ناصرخسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبيرسياقی، چاپ ششم، زوار، تابستان ۱۳۷۵، ISBN 964-401-009-4. ‏


بررسی مختصری از تاريخ پيدايش افغانستان


بررسی مختصری از تاريخ پيدايش افغانستان

نگارش يافته توسط مهدی خراسانی

در دست تهيه است.

نقد و نظر در باره‌ی مقاله‌ی نام‌های تاريخی افغانستان

نقد و نظر در باره‌ی مقاله‌ی

نام‌های تاريخی افغانستان

نگارش يافته توسط مهدی خراسانی

اين يكی دو روزه كه داشتم نقدهای بر مقاله‌ی «نام‌های تاريخی افغانستان» را در دانشنامه‌ی آزاد ويکی‌پديا می‌خواندم و پيشتر از آن متن مقاله را خوانده بودم همواره اين سوال توی ذهنم شنا می‌كرد كه آيا تاريخ‌نويسی واقعی توی مملكت ما دارد به گناه كبيره تبديل می‌شود؟
آيا اصرار نويسنده‌ای چون مهديزاده کابلی بر جعل کاری‌های تاريخی‌مان بايد گاه با بي‌رحمي مورد نكوهش قرار گيرد كه مثلا چرا اين نويسنده‌ی افغانی، تاريخ افغانستان را از ديد وهم آلود لبريز از باورهاي خرافي ما ايرانی‌ها نمي‌نگرد؟!
اما عجيب اين است كه ايرانی‌ها با سوء استفاده از حضور انحصارطلبانه خود در فضای ويکی‌پديا، دو سوم اين مقاله را حذف می‌کنند! و هيچ كس نيست كه بپرسد چرا؟!

مهديزاده کابلی، در آغاز مقاله‌ی خود می‌نويسد:
«نام افغانستان، هرچند از لحاظ کاربرد سياسی آن جديد است؛ اما اين سرزمين کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف به‌نام‌های گوناگون ياد شده است، که مهم‌ترين آنها آريانا (ايران)، خراسان و افغانستان است.»


همو در همانجا تذکر می‌دهد:
«در مورد کاربرد اين نام‌ها، ميان ايرانی‌ها و افغان‌ها اختلاف‌‌نظر فاحش وجود دارد و هرکس به فراخور بينش و نگرش خود دربارة آنها سخن می‌گويد.»


و باز هم او، بدليل فروتنی علمی، از همان ابتداء احتمال اشتباه در مقاله را منتفی نمی‌داند و می‌نويسد:
«در اينجا، گرچه به تشريح جداگانه هر يک از اين اسامی براساس اسناد و منابع مختلف تاريخی پرداخته می‌شود، اما بی‌ترديد نمی‌توان انتظار داشت اين نوشتار همه‌ی ابهام‌ها يا اختلاف‌‌‌نظرها در اين زمينه را بزدايد و چه بسا در برخی موارد بتوان در آن کمبود يا سهوی يافت؛ چرا که هنوز منابع و مدارک و اسناد فراوان ديگری نيز در اين باره هست که بايد بررسی و کاوش شوند و بويژه بايد توجه داشت که بحث حاضر به منظور مقدمه مطرح شده است و سپس دامنه‌ای بررسی آن توسعه خواهد يافت»


به‌گمان اين نگارنده، افزون بر فروتنی و تواضع علمی، يکی ديگر از ويژگی‌های مهم آقای کابلی عبارت است از اصرار و تأکيد فراوان او بر بی‌طرفی پژوهشگر و اتکای صرف بر اسناد و مدارک، و دوری از استنباط‌های شخصی بدون منبع معتبر. اما به دليل اينکه او با نگرش جديد به مسايل تاريخی ايران و افغانستان پرداخته، و خيالبافی‌های دانشمندانه‌ی پيشينيان را ترجيح نداده است، در جامعه‌ يک‌سو نگر و احساساتی ما بسيارسخت است که بتوان پژوهش‌های او را به سهولت درک کرد.

هنگامی که مهديزاده کابلی از ايران سخن می‌گويد، منظورش تنها محدود به مرزهای جغرافيايی ايران امروز نيست؛ از ديد او سمرقند و بخارا و بلخ و هرات و بسياری ديگر از نقاط، که مورد تحقيق او قرار گرفته است، بخشی از سرزمين‌های ايرانی به حساب می‌آيد. حتی او خراسان بزرگ را بيشتر از ايران کنونی مستحق نام ايران می‌داند. از نظر او، ايران بزرگ هرگز وحدت سياسی نداشت تا تجزيه شود؛ آنچه تجزيه شده است خراسان بزرگ است. او می‌افزايد، در واقع خراسان کنونی بعدها از پيکر افغانستان جدا شد.

آقای پرويز رجبی می‌نويسد:
يک وقتی نوشتم که ما ايرانی‌ها همه اهل سانسور هستيم و طبيعی است که اگر قدرت داشته باشيم فقط به سانسور قناعت نمی‌کنيم. دروازه تا اعدام باز است!
[۱]
و همو می‌افزايد:
ما دير يا زود ناگزير از شکستن آيينه‌های محدب و مقعری هستيم که بام تا شام خودمان را در آن‌ها به صدگونه تماشا می‌کنيم. در عرصة نگاه به گذشته و تاريخ ملی، شيفتگی و نفرت همزادند. و هردو زيانبار...
[٢] در تاريخ همواره شيفتگی معاصران يا مورخان سبب گمراهی در قضاوت شده است.[۳]

ادامه‌ی گفتار در دست تهيه است.

گفت‌وگو با پروفسور پرويز رجبی، پژوهشگر و تاريخ‌نگار، به دنبال هويت ايرانی در هزاره‌های گمشده