اين يكی دو روزه كه داشتم نقدهای بر مقالهی «نامهای تاريخی افغانستان» را در دانشنامهی آزاد ويکیپديا میخواندم و پيشتر از آن متن مقاله را خوانده بودم همواره اين سوال توی ذهنم شنا میكرد كه آيا تاريخنويسی واقعی توی مملكت ما دارد به گناه كبيره تبديل میشود؟
آيا اصرار نويسندهای چون مهديزاده کابلی بر جعل کاریهای تاريخیمان بايد گاه با بيرحمي مورد نكوهش قرار گيرد كه مثلا چرا اين نويسندهی افغانی، تاريخ افغانستان را از ديد وهم آلود لبريز از باورهاي خرافي ما ايرانیها نمينگرد؟!
اما عجيب اين است كه ايرانیها با سوء استفاده از حضور انحصارطلبانه خود در فضای ويکیپديا، دو سوم اين مقاله را حذف میکنند! و هيچ كس نيست كه بپرسد چرا؟!
مهديزاده کابلی، در آغاز مقالهی خود مینويسد:
«نام افغانستان، هرچند از لحاظ کاربرد سياسی آن جديد است؛ اما اين سرزمين کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف بهنامهای گوناگون ياد شده است، که مهمترين آنها آريانا (ايران)، خراسان و افغانستان است.»
همو در همانجا تذکر میدهد:
«در مورد کاربرد اين نامها، ميان ايرانیها و افغانها اختلافنظر فاحش وجود دارد و هرکس به فراخور بينش و نگرش خود دربارة آنها سخن میگويد.»
و باز هم او، بدليل فروتنی علمی، از همان ابتداء احتمال اشتباه در مقاله را منتفی نمیداند و مینويسد:
«در اينجا، گرچه به تشريح جداگانه هر يک از اين اسامی براساس اسناد و منابع مختلف تاريخی پرداخته میشود، اما بیترديد نمیتوان انتظار داشت اين نوشتار همهی ابهامها يا اختلافنظرها در اين زمينه را بزدايد و چه بسا در برخی موارد بتوان در آن کمبود يا سهوی يافت؛ چرا که هنوز منابع و مدارک و اسناد فراوان ديگری نيز در اين باره هست که بايد بررسی و کاوش شوند و بويژه بايد توجه داشت که بحث حاضر به منظور مقدمه مطرح شده است و سپس دامنهای بررسی آن توسعه خواهد يافت»
بهگمان اين نگارنده، افزون بر فروتنی و تواضع علمی، يکی ديگر از ويژگیهای مهم آقای کابلی عبارت است از اصرار و تأکيد فراوان او بر بیطرفی پژوهشگر و اتکای صرف بر اسناد و مدارک، و دوری از استنباطهای شخصی بدون منبع معتبر. اما به دليل اينکه او با نگرش جديد به مسايل تاريخی ايران و افغانستان پرداخته، و خيالبافیهای دانشمندانهی پيشينيان را ترجيح نداده است، در جامعه يکسو نگر و احساساتی ما بسيارسخت است که بتوان پژوهشهای او را به سهولت درک کرد.
هنگامی که مهديزاده کابلی از ايران سخن میگويد، منظورش تنها محدود به مرزهای جغرافيايی ايران امروز نيست؛ از ديد او سمرقند و بخارا و بلخ و هرات و بسياری ديگر از نقاط، که مورد تحقيق او قرار گرفته است، بخشی از سرزمينهای ايرانی به حساب میآيد. حتی او خراسان بزرگ را بيشتر از ايران کنونی مستحق نام ايران میداند. از نظر او، ايران بزرگ هرگز وحدت سياسی نداشت تا تجزيه شود؛ آنچه تجزيه شده است خراسان بزرگ است. او میافزايد، در واقع خراسان کنونی بعدها از پيکر افغانستان جدا شد.
آقای پرويز رجبی مینويسد:
يک وقتی نوشتم که ما ايرانیها همه اهل سانسور هستيم و طبيعی است که اگر قدرت داشته باشيم فقط به سانسور قناعت نمیکنيم. دروازه تا اعدام باز است![۱]
و همو میافزايد:
ما دير يا زود ناگزير از شکستن آيينههای محدب و مقعری هستيم که بام تا شام خودمان را در آنها به صدگونه تماشا میکنيم. در عرصة نگاه به گذشته و تاريخ ملی، شيفتگی و نفرت همزادند. و هردو زيانبار...[٢] در تاريخ همواره شيفتگی معاصران يا مورخان سبب گمراهی در قضاوت شده است.[۳]
ادامهی گفتار در دست تهيه است.
گفتوگو با پروفسور پرويز رجبی، پژوهشگر و تاريخنگار، به دنبال هويت ايرانی در هزارههای گمشده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر